عنوان ندارد

اینجا خانه ی مجازی من است برای حرفهایی که نمیتوان به زبان اورد و محلی برای اسایش روحم.

عنوان ندارد

اینجا خانه ی مجازی من است برای حرفهایی که نمیتوان به زبان اورد و محلی برای اسایش روحم.

  • ۰
  • ۰

همخون

نفرت انگیز ها دوباره اومدن.پررو پررو برگشته به بابا میگه طبقه پایینو بزن به نام من.تا من بی عرضه ی دستو پا چلفت بزنم به نام ایکبیری جان.بیچاره بابا استرس گرفته نمیدونه چی بگه.ناراحت بود.میگف چرا امشب دعوتشون کردی.اصلا حال و حوصله ی این احمق همخون خودمو ندارم.کلا دو تا جمله باهاش حرف زدم.سلام خوبی.اره امتحانام تموم شد.و همون دوبارم نگاش کردم.مگه مییشه مگه داریم ادم اینقد دهن بین و ذلیل.

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

خیلی حسودم.خودم هم میدانم.ازینکه کدو زودتر از من برود خانه ی بخت ان روز ک برسد از حسودی میترکم.کلا همیشه یک قدم جلوتر بوده.فقط کافی بود ک من بگویم میخواهم امسال فلان کار را بکنم.از انجایی ک همیشه کارهایم را با تاخیر انجام میدهم بهانه ای میشد برایش ک زودتر دست به کار شود و موفق هم.نمونه اش کلاس رفتم مرتبط با رشته به ماه نکشید ک رفت.باشکاه رفتم باز هم رفت.تصمیم گرفتم ارشد بخانم یک سال زودتر رفت.تصمیم گرفتم ازدواج کنم.من کات کردم و او ک یک ماه بعد از من شروع به صحبت کرده بود همچنان ادامه دارد.ل اینجا بود.بهش گفتم چرا پس برای من تحقیق نکردی.اگه من عاشقش میشدم چی?خوب واسه کدو استین بالا میزنی ها.خواستم به شوخی گفته باشم ولی خیلی جدی از اب در امد.وقتی ناراحتم بغض میکنم همه میفهمند.گفتم رفتارت خیلی بچگانه بود.ک چرا اول به ف گفتم به تو نگفتم ک باعث شد خودت رو کنار بکشی.اگر من ساده زود باور بودم و گول حرفهایش را میخوردم چه? گفت با توجه به حرفهایی ک میزدی من تصمیم داشتم دخالتی نکنم.در حالی ک من اصلا بهش چیزی نگفته بودم.حاضر بود بدبخت بشوم اما تحقیقی نکند چون دیرتر از همه فهمیده بود!!!گفت ازون کوچولو ها چ خبر.گفتم هیچ.کدو نمکش گل کرد گفت دوتا را بگذار روی هم میشوند یکی.باحال گفت خودم هم خندیدم اما ناراحت شدم.همیشه در چنین مواقعی بدون توجه به حال طرف نمک میپاشد.ل بهش گفت بگذار رها به جایت برود تدریس.بگذارد به جای تو ازو خوششان بیاید.زهرخندی زدم و به بهانه درس جمع را ترک گفتم.خیلی وقت بود اینجور سوزش گلو و بغض نداشتم.و اشک نریخته بودم.دست اخر امد گفت بیا بریم بیرون بدون اینکه نگاهش کنم گفتم به سلامت.

ایراد از خودم است ک به موقع واکنش نشان نمیدهم.احساساتم را سرکوب میکنم تا به انفجار برسم و بعد حرف بزنم.حرفهای بد و غم انگیز و کاملا از سر دلخوری و عصبانیت جمع شده از قبل.اما ترک کردن جمع و نشان دادن ناراحتی خیلی ترفند خوبی است.همان لحظه.انی.فوری.باید به کدو هم بگویم نمک نپاشد.

دیشب طاقتم طاق شد در جواب پیام تیچر گفتم اگه یه بار دیگه پیام بدبد دیگه طرف حسابتون من نیستم.گفتم برام اهمیتی ندارد ک درامد میلیونی دارید.ک چه کار میکنید.من اصلا به شما فکر هم نمیکنم.برید دنبال زندگی خودتون.گفت فک کردی ک چی.من پیام میدم بهت مگه ازت درخواست ازدواج دوباره کردم.گفتم من اصلا معنای این پیاماتون رو نمیفهمم در حالی که صدبار گفتم نه.جوابم نه هست.عصبانی شد.گفت خدا شفات بده.خیلی مغروری.گفتم دیگه پیامی تماسی از شما روی گوشیم نبینم.اخر شب دوباره پیام داد من خیلی دوست دارم.تو اون سه ماه کاری کردی باهام بهت علاقمند بشم.دنبال بهونه بودی تموم کنی.من هنوزم دوست دارم.امیدوارم امیدوارم دیگه پیامی از من نبینی.در پناه حق.من دیگه جوابی ندادم.نمیتونم به قول خودش تو سی سالگی به همچین ادمی به عنوان کیس ازدواج فکر کنم.گفته بود به مامانت بگو سرکه بخره به بابات بگو دبه ی ترشی.از سر عصبانیت بود یا نظر واقعی نمیدانم.فقط گاهی به این فکر میکنم ک نکند دیر شود...

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

فرجه

خوب حقیقتش این است ک من هیچوقت ادم متمرکزی نبودم.الان در فرجه ها به سر میبرم.ترم یک هم به سادگی و سرعت هر چه تمامتر امد و تقریبا تمام شد.تمام فرجه ام پر شده از کوانت.و تمرین و تمرین.دکتر ر و ط حسابی اول ترم مرا ترسانده اند.ک نیوفتی خوب بخون ....

کتابی روی میز کدو پیدا کردم از مصطفی مستور.جالب بود.من گنجشک نیستم.یک فصل میخوانم بعد به کتاب های درسی سرک میزنم.

پسر کوچولوی همکلاسی را دوست دارم.خوشتیپ و بانمک و همشهری.و قد بلننند.

چند هفته پیش یکی از دخترهای همکلاسی پیام داد کسی تو زندگیت هست.و من فوری حواسم رفت به سمت پسر سواد کوهی انجمن علمی.حدسیاتم جدیدا ها درست از اب در می اید .گفت برایش مهم نیست ک تو پنج سال بزرگتری.گفتم من اهل دوستی نیستم.و پنج سال برایم مهم است.گفت من نمیدونم خودتون درستش کنین.اجازه میخواد پیام بده.گفتم نع.مودبانه و محترمانه  از طرف من فگو نه.

یکی دیگه از اقایون کلاس ک بهش میخورد حداقل دو تا بچه به نامهای محمد و فاطمه داشته باشد هم لاو میترکاند.خیلی چندش است و به زور بلا از طریق پ کرد وترد گروه شده.نمیدانم او بی ادب است ک در جمع دختر پسری عکسهای مثلا خنده دار میگذارد یا من بدم می اید.

دکتر ط گفته در ساساتید جز من رو با دقت بیشتر بخونین.من کمک میکنم.اما از خودش بیشتر میترسم.خیلی انرمال است.تازگیها فهمیدم هنرمند هم هست اون روز جلو بچه ها بهم گفت تو طراحی کار میکنی?من متعجب تزینکه از کجا فهمیده گفتم نه مجسمه سازی.و یک ربع قبل کلاس برای من و اون دختر مریوانیه از اثار هنری خودش و خاندتنش گفت.هر دفه میرم دفترش میبینم چیزی میده به بچه ها.خوردنی.یک بار بادوم ریخت برایم توی دستمال و گفت بفرما تازه است.

کشف جدیدم تین است ک مردها عاشق تایید شدن هستن.حتی مردهای گنده.حتی پیرمردها.کشف بزرگی کرده ام.

ف با شوهرش دچار مشکل است .میگوید میخواهذ مرا باکلاس کند.میگوید وقتی توی یک جمعی هستیم دوست ندارم تو بلند شوی.دوست دارد همه به خودش و تمام مایملکش ک زن و فرزندانش هم شاملش میشوند احترام بگذارند.در حالی ک به جز چیزهایی ک دارد خودش اصلا ادم قابل احترامی نیست.یک مرد میانسال ک محبت پدر ندیده و کاملا عقده ای بار امده.

عینکم هم شل شده و مدام از صورتم سر میخورد.میخواهم عوضش کنم اما فکر میکنم دندانم و موهای زاید درجه اول اهمیت را دارند.

نامه زدیم پالایشگاه.نامه ارسال شد.سید کلی خوشحال شد.میگفت خودم  هم تابحال نرفته ام.چه اصراری کردم چقدر پیگیر بودم.

ز میگوید زیاد برو اتاق دکتر ص.میخندد.میگوید پر سوژه مورد نظر است.

ز دوست عتیقه ی انتر بی ادب ز جانم تم گیلی لیلی شد.

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

مستر تیچر پسر نفرت انگیزی از اب دراومده.به کدو پیام میده خواهرت به من خیانت کرد فحاشی و بی ادبی کرد!!!میگه خوشبختانه من تو ختنواده ای دنیا اومدم ک پایبند ادبیم نه مثل بعضی خانواده ها ک فوق لیسانس و پی اچ دی دارن اما تربیت خانوادگی ندارن!!!

مرتیکه احمق.کدو قاطی کرده بود میگفت بزار جوابشو بدم.گفتم این ادم اگه حالیش بود اینهمه من گفتم نه تا حالا دس وردار بود.گفتم بلاکش کن.جواب پیاماشم نده.بچه خطرناکیه.درگیره انگار.مخصوصا بعد ماجراهایی ک برا داداشش با زنش پیش اومده کل خانواده در گیر شدن.یه عده ادم ابله احساسی.ز میگه ک م بهش گفته درد پسرا فقط یه چیزه.راستم میگه.

شنبه ارایه دادم و ترکوندم.خیلی راضی بودم هم خودم هم بچه ها هم استاد.دیگه گیر کمتر داد.ه چی هم سوال پرسید سریع جوابشو دادم.

اون پسره دهه هفتتدیه دوس دخترشو اورد سر جلسه ارایه من.گفت فک کردم به درد یه درسش میخوره.در حالی ک مطلب من کاملا مدیریتی بود.دیوانه ان این دهه هفتادیا.حس کردم خواست حالمو گرفته باشه.چشم و ابرو میاد واسم بچه پررو.انگار نه انگار من ازش سالها بزرگترم.

امروز دلم گرفته بود.همه بچه ها فهمیدن.با نون هم تاتاقیم رفتم بیرون.نمیدونم چ میکنه همه جذبش میشن.جالبه کلا.به همه شونم میگه عشقم.بچه دهه هفتادیه بسیار اکتیویه

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

رهای منجی

خوب خوب خوب.چی داریم اینجا.یه دختری ک تو کار خودش مونده.شده منجی دوست شکست عشقی خورده اش.اصلا رها نگو فردین.رها نگو ژان وار ژان.رها نگو سنگ صبور ملت

فردا دوباره سمینار دارم.لپ تاپ انم بازی دراورده.فعلا دو تا قسطشو پرداختم فقط.بیچاره یه بار هنگ کرده ها.اعصابم خورده سرش خالی میکنم.سرمای بدی خوردم.امروز رفتم دارووخونه ابنبات سرما خوردگی گرفتم.شنبه ها خوبه.عشق کوچولومو میبینم.دوسش دارم خوب.دیشب به ز میگفتم دوسش دارم نوشگله خوشتیپه همشهری هم ک هست .با نمکم ک هست.دوستمم ک داره.ازین علامتای شیطنت گذاشتم.گفت بیخود کردی تو.باور کرده.بیچاره خیلی افسرده شده.بعد اون پسر عوضی.همون پسر کرد سال بالاییش.ک حسابی دلشو برده بود.با عاشقتم دوست دارم.اما حالا ک یه هفته کات کردن هر روز داره از عشقش گریه میکنه.بهش راهکار ارایه میدک من.برو باشگا برو کلاس دورو برتو شلوغ کن.جایگزین داشته باش .نه یه ادم ددیگه.یه کار جدید یه هدف جدید.

مستر تیچرم تو این دو هفته عوض من به کدو پیام میداد.شمارشو یه بار ا تو گوشیم حفظ کرده بود.یه باری ک پیشش بودم.و کدو زنگیده بود.هکس پروفایلمو با قلب فرستاده.پیامامو بهش فرستاده میگه این حرفا رو زده به من.کدو هم گفته به من ارتباطی نداره و دخالتی نمیکنم.اینقدرم خواهرمو میشناسم ک اگه گفته نه حتما کا درستی کرده.دوباره پیام داده بهش ک شخص شما و رها و خاموادتون برام خیلی باارزشین.

یه شب خوابشو دیدم ک رو ایوون خونه شون نشسته با خواهرش افسرده.منم با دوچرخه به سرعت از کنارش رد شدم منو ندید.عصی هم تو خوابم بود.نقشش یادم نیس

الان داشتم فک میکردم ک بیاد اینجا رو بخونه خیلی خنده دار میشه.اگه بفهمه ک یه بار حتی میخواستم ببوسمش تو ذهنم البته فکچنم کلی ذوق کنه.

لباش خیلی بوسیدنی بودن.دیروز ک به عکسش نگا میکردم اینو مطمین شدم.اما خودش یه بچه ننه بی مغز حسابی بود.نمیتونست تصمیم بگیره چی درسته چی غلط.منو شکل راهنما میدید.ازین مردا دوس ندارم.مردای مقتدر دوس دارم.ک در عین دموکراسی حرف اخرو بزنن.ک شونه شون تکیه گاه باشه.و اغوششون گرم.

یه روز گفته بود بهم یه روز صبح من رها رو بیدارم میکنم و صبحونه رو میارم براش تو تخت و رها سورپرایز!و من هنگ کرده بودم ک بعد حرفای دیشب ک خیلی ساده و معمولی بودن تا کجا ها رفته.و دلم غنج رفته بود واسه این اتفاق و د جواب گفتم فقط عجب!

چ رویای دوست داشتنی و قشنگی

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

ظاهرا ک هستم.اما بازم به پوچی رسیدم.حس پیری دارم.از همه بزرگترم.شبیه میم فک میکنه من قبلا ازدواج کردم.حق داره خوب.یه دختر یی ساله احمق ترسو بی اعتماد بنغس.ک تا  حالا ازدواج نکرده.امشب بازم ماست بودم.نون هم اتاقی میگه نرمالترین ادمی ک تو زندگیم دیدم تویی .همینطور مهری اون یکی هم اتاقی.میگه حرفایی ک تو مسیر بهم زدی باهث شد به فکر برم و به طاها بگم مجبورش کنم نظرشو بهم بگه.کخ به مامانش گفته ک مهریو میخواد اما مامتنش مخالفت کرده.اون یکی هم اتاقیه ک به دوس پسرش میگه همسرم هم جیک و پوک منو میزاره کف دست دوس پسرش تونم میزاره کف دست هم اتاقیش ک هم کلاسمه.دلم گرفته بازم.حال و حوصله موفقیتای کدو رو هم ک اصلا ندارم.کلا حوصلشو ندارم.همش یه پله ازم جلوتره.منتظره ببینه من چی میگم چیکار میکنم خودشو بندارزه جلو.هم تو ارشد هم تو ازدواج و کلا همه چی.حسودیم شده خجالت اوره.مستر تیچرم بعد عوض کردن عکس پروفایلم فک کرده دلم هواشو کرده کلی لاو ترکوند.دوس دختر سابفشم پیام داد روز دانشجو رو تبریک گفت جوابشو ندادم.گفته بودم جوابتو نمیدم.نه جواب تو رو نه اون دختره دلبرو.حوصله بچه ها رو هم ندارم.هر روزم میارنشون اینجا.خسته کننده اس حضورشون.شلوغیاشون.فقط حال و حوصله اوا رو دارم همیشه.کلا تو قلبمه.عشق  عجیب غریبی به این بچه هست.همیشه هم هست.دلم عشق میخوادااااا.امروز ف زنگ زده میگه من مشهدم.جلو حرم یه دعا کن.میگه به چند نفر زنگ زدم تو لیاقت داشتی ک گوشیو برداری و دعات مستجاب بشه.گفتم یه پسر با اخلاق خوشتیپ باشخصیت پولدار ... و خندیدم.گفت دیوونه نباید بلند بگی ک.اما بلن گفتم ک صاحب سوپر مارکت عالم بشنوه ک دیگه تنهایی بسه.دیگه حال و حوصله ندارم اینجا باشم.وقتی دورم حالم یه خورده بهتره.فقط یه خورده.حس مفید بودن دارم یه مقدار.استادم بعد ارایه سمینار منو با خاک یکسان کرد.الان موج منفی ام .تر وقت میام اینجا منفیا رو مینویسم.کلا وقتی میام اینحا ک حالم گرفته اس.کاش بارون نبود شب نبود یکی بود ک با هم قدم میزدیم فرسنگها و قدم میزدیم تا پاهامون درد بگیره.خسته بشیم له بشیم و بعدش اروم بگیریم.اروم اروم اروم.سکوت و عشق و بوسه و اغوش گرم.

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

عشق میخوام

حتی پسر کوچولوی دهه هفتادی هم دیگه پیام نمیده.همه رو ناک اوت کردم.دیگه هیچکی نیس.عشق میخوام.از نوع واقعیش.اینو فقط همینجا میگم

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

نیو نیوس

خوب خوب.خبر جدید اینکه پسر گوگولیه همشهری دیگه پیام نمیده.اینم ناک اوت...مسخره اینکه دارم بهش فک میکنم.مثلا اگه چندین سال بزرگتر بود یا من همسنش بودم شاید خیلی ام عاشقش میشدم.مثه این دختره ترکمن هفتاد و دویی.قیافه اش اصلا شبیه ترکمنا نیست.شبیه فرشته هاست.با اون چالهای روی گونه اش و قیافه ی فوق العاده بانمکش.داره به عشقش مصطبی دل میده و قلوه میگیره در اتاق ما.به زبون ترکیه زمختی یه چیزایی  میگه و با هم ریسه میرن از خنده.بی خوابی زده به سرم.امروز کارای پالایشگاهو تکمیل کردم.کلی پیاده رفتم.از پیش دکتر تا کتاب خونه.از کتابخونه تا دکتر.دو بار رفتم شهر.دانشگامون خارج شهره.واسه کارای اداری باید یه کورس ماشین سوار شیم .امروز برا اولین بار با هم اتاقیم و دوستاش که کلهم جنوبی ان رفتیم تو شهر گشت زدیم.هم اتاقیم علاقه وافری داره سن واقعیمو به همه بگه.راستی از طریق دوس پسر هم اتاقیم فهمیدم ک اون هم کلاسی کوچولوم اعتقادش بر اینع ک با این سن و سالم یا چ میدونم به هر دلیلی من قبلا یه ازدواج داشتم و الان طلاق گرفتم.هاهاها.باورش نمیشهه مجرد باشم با این همه اخلاق حسنت.ارتباط با پسرا برام خیلی راحتتر شده بر خلاف دوران کارشناسی.شاید چون کوچیکترن.نه اما.با دکترم راحت بودم.فقط این فوبیای لعنتی رو از خودم دور کنم عالی میشه .میشم رهای دلخواه خودم.لباس زردم و شلوار گپ سفیدمو پوشیدم و کلی حس خوشتیپی دارم.خوشتیپ ک همیشه فک میکردم هستم اما جدیدا یه کشف دیگه هم داشتم.تینکه خوشگلم هستم.خخخخ.جدی میگم.البته یه روزایی حس لعنتیه زشتی میاد سراغم.

دختر ترکمنه صداش میره بالا و بالاتر.نمیگه ساعت یک و نیمه شبه جلو در اتاق ما.خوابم گرفته با اینهمه سروصدا نمیدونم چطور بخوابم.در جواب پسر همشهری خوشتیپم گفتم همیشه خوابگاه بودم.خوابکاهو دوس دارم ادمای جدید فرهنگای جدید اما الان تو همین لحظه میگم ک چیز خوردم.خوابم میاد.کاش یه کم مراعات کنن بچه ها.از شدت خواب الودگی حالت تهوع گرفتم.کلا از دیروز تا حالا چهار ساعت خوابیدم سر جمع.

حس گرسنگی دارم بد جور.

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

بد نیست?!

گاهی فکر میکنم خیلی بد است که ادم به پسر همشهری که 6 سال ازش کوچکتر است و همسن میم است در استانه ی سی سالگی فکر کند.اوایل در جواب پیامها و منشن ها ی عاشقانه اش در اینستا بگوید مرسی داداشم ک منو منشن کردی.هر یک روز دی میان بهش بگوید برادر داداشم تا فاز برندارد.اما ته دلش حس کند ک ازش خوشش امدت.البته نپع دوست داشتن از ان نوع هایی نیست ک فکرش را بکنید.یک حس علاقه به یک پسر خوشتیپ همشهری و بانمک و خنده دار.از فکر اینکه او هم در دلش همین حس را داشته لذت بردن شرم اور است? فکر کنم طبیهی باشد ک ادم علاقمند باشد ک از ظرف جنس مقابلش مورد تحسین قرار گرفته و خوشحال شود.یا مثلا ان یکی همکلاسی کوچولو ک جواب تمامی پرسشها را در گروه تلگرام میدهد و پیگیر کارهایت هست.حتی اگر هفت سال کوچکتر باشد باز هم لذت بخش است.یاد سین افتادم ک عاشق پسری شده بود که پنج سال ازش کوچکتر بود و من راهکار ارایه میدادم ان روزها.جریان را به ز میگویم با تاکید فراوان میگوید ک طبیعی است که عاشقت شوند این کوچولوها چون چهره ی ارام و جذابی داری و دختر خوبی هستی.مثل همه افرادی ک اخیرا باهاشون اشنا شدم میگوید حداقل پنج سال از انچه هستی جوانتر میزنی.و من قکر میکنم ک چ فایده.حتی دکتر هم ک قبل از ورود به دفتر دکتر ک باهاش ملاقات کرده بودم و استاد ان یکی همکلاسم بوده خبری ازش نیس ک نیس.پس چرا ان معجزه عظیم اتفاق نمی افتد.چرا گیلانی پسر نیستی.کجا رفتی.کاش بودی

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

یونی

از همه بزرگترم.چه خوابگاه چه دانشگاه.حداقل پنج سال!پسر کوچولوی هم کلاسی نخ میده.میدونه ازش بزرگترم.خوشتیپ گوگولیه بانمک.

  • من هستم