عنوان ندارد

اینجا خانه ی مجازی من است برای حرفهایی که نمیتوان به زبان اورد و محلی برای اسایش روحم.

عنوان ندارد

اینجا خانه ی مجازی من است برای حرفهایی که نمیتوان به زبان اورد و محلی برای اسایش روحم.

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مستر تیچر پسر نفرت انگیزی از اب دراومده.به کدو پیام میده خواهرت به من خیانت کرد فحاشی و بی ادبی کرد!!!میگه خوشبختانه من تو ختنواده ای دنیا اومدم ک پایبند ادبیم نه مثل بعضی خانواده ها ک فوق لیسانس و پی اچ دی دارن اما تربیت خانوادگی ندارن!!!

مرتیکه احمق.کدو قاطی کرده بود میگفت بزار جوابشو بدم.گفتم این ادم اگه حالیش بود اینهمه من گفتم نه تا حالا دس وردار بود.گفتم بلاکش کن.جواب پیاماشم نده.بچه خطرناکیه.درگیره انگار.مخصوصا بعد ماجراهایی ک برا داداشش با زنش پیش اومده کل خانواده در گیر شدن.یه عده ادم ابله احساسی.ز میگه ک م بهش گفته درد پسرا فقط یه چیزه.راستم میگه.

شنبه ارایه دادم و ترکوندم.خیلی راضی بودم هم خودم هم بچه ها هم استاد.دیگه گیر کمتر داد.ه چی هم سوال پرسید سریع جوابشو دادم.

اون پسره دهه هفتتدیه دوس دخترشو اورد سر جلسه ارایه من.گفت فک کردم به درد یه درسش میخوره.در حالی ک مطلب من کاملا مدیریتی بود.دیوانه ان این دهه هفتادیا.حس کردم خواست حالمو گرفته باشه.چشم و ابرو میاد واسم بچه پررو.انگار نه انگار من ازش سالها بزرگترم.

امروز دلم گرفته بود.همه بچه ها فهمیدن.با نون هم تاتاقیم رفتم بیرون.نمیدونم چ میکنه همه جذبش میشن.جالبه کلا.به همه شونم میگه عشقم.بچه دهه هفتادیه بسیار اکتیویه

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

رهای منجی

خوب خوب خوب.چی داریم اینجا.یه دختری ک تو کار خودش مونده.شده منجی دوست شکست عشقی خورده اش.اصلا رها نگو فردین.رها نگو ژان وار ژان.رها نگو سنگ صبور ملت

فردا دوباره سمینار دارم.لپ تاپ انم بازی دراورده.فعلا دو تا قسطشو پرداختم فقط.بیچاره یه بار هنگ کرده ها.اعصابم خورده سرش خالی میکنم.سرمای بدی خوردم.امروز رفتم دارووخونه ابنبات سرما خوردگی گرفتم.شنبه ها خوبه.عشق کوچولومو میبینم.دوسش دارم خوب.دیشب به ز میگفتم دوسش دارم نوشگله خوشتیپه همشهری هم ک هست .با نمکم ک هست.دوستمم ک داره.ازین علامتای شیطنت گذاشتم.گفت بیخود کردی تو.باور کرده.بیچاره خیلی افسرده شده.بعد اون پسر عوضی.همون پسر کرد سال بالاییش.ک حسابی دلشو برده بود.با عاشقتم دوست دارم.اما حالا ک یه هفته کات کردن هر روز داره از عشقش گریه میکنه.بهش راهکار ارایه میدک من.برو باشگا برو کلاس دورو برتو شلوغ کن.جایگزین داشته باش .نه یه ادم ددیگه.یه کار جدید یه هدف جدید.

مستر تیچرم تو این دو هفته عوض من به کدو پیام میداد.شمارشو یه بار ا تو گوشیم حفظ کرده بود.یه باری ک پیشش بودم.و کدو زنگیده بود.هکس پروفایلمو با قلب فرستاده.پیامامو بهش فرستاده میگه این حرفا رو زده به من.کدو هم گفته به من ارتباطی نداره و دخالتی نمیکنم.اینقدرم خواهرمو میشناسم ک اگه گفته نه حتما کا درستی کرده.دوباره پیام داده بهش ک شخص شما و رها و خاموادتون برام خیلی باارزشین.

یه شب خوابشو دیدم ک رو ایوون خونه شون نشسته با خواهرش افسرده.منم با دوچرخه به سرعت از کنارش رد شدم منو ندید.عصی هم تو خوابم بود.نقشش یادم نیس

الان داشتم فک میکردم ک بیاد اینجا رو بخونه خیلی خنده دار میشه.اگه بفهمه ک یه بار حتی میخواستم ببوسمش تو ذهنم البته فکچنم کلی ذوق کنه.

لباش خیلی بوسیدنی بودن.دیروز ک به عکسش نگا میکردم اینو مطمین شدم.اما خودش یه بچه ننه بی مغز حسابی بود.نمیتونست تصمیم بگیره چی درسته چی غلط.منو شکل راهنما میدید.ازین مردا دوس ندارم.مردای مقتدر دوس دارم.ک در عین دموکراسی حرف اخرو بزنن.ک شونه شون تکیه گاه باشه.و اغوششون گرم.

یه روز گفته بود بهم یه روز صبح من رها رو بیدارم میکنم و صبحونه رو میارم براش تو تخت و رها سورپرایز!و من هنگ کرده بودم ک بعد حرفای دیشب ک خیلی ساده و معمولی بودن تا کجا ها رفته.و دلم غنج رفته بود واسه این اتفاق و د جواب گفتم فقط عجب!

چ رویای دوست داشتنی و قشنگی

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

ظاهرا ک هستم.اما بازم به پوچی رسیدم.حس پیری دارم.از همه بزرگترم.شبیه میم فک میکنه من قبلا ازدواج کردم.حق داره خوب.یه دختر یی ساله احمق ترسو بی اعتماد بنغس.ک تا  حالا ازدواج نکرده.امشب بازم ماست بودم.نون هم اتاقی میگه نرمالترین ادمی ک تو زندگیم دیدم تویی .همینطور مهری اون یکی هم اتاقی.میگه حرفایی ک تو مسیر بهم زدی باهث شد به فکر برم و به طاها بگم مجبورش کنم نظرشو بهم بگه.کخ به مامانش گفته ک مهریو میخواد اما مامتنش مخالفت کرده.اون یکی هم اتاقیه ک به دوس پسرش میگه همسرم هم جیک و پوک منو میزاره کف دست دوس پسرش تونم میزاره کف دست هم اتاقیش ک هم کلاسمه.دلم گرفته بازم.حال و حوصله موفقیتای کدو رو هم ک اصلا ندارم.کلا حوصلشو ندارم.همش یه پله ازم جلوتره.منتظره ببینه من چی میگم چیکار میکنم خودشو بندارزه جلو.هم تو ارشد هم تو ازدواج و کلا همه چی.حسودیم شده خجالت اوره.مستر تیچرم بعد عوض کردن عکس پروفایلم فک کرده دلم هواشو کرده کلی لاو ترکوند.دوس دختر سابفشم پیام داد روز دانشجو رو تبریک گفت جوابشو ندادم.گفته بودم جوابتو نمیدم.نه جواب تو رو نه اون دختره دلبرو.حوصله بچه ها رو هم ندارم.هر روزم میارنشون اینجا.خسته کننده اس حضورشون.شلوغیاشون.فقط حال و حوصله اوا رو دارم همیشه.کلا تو قلبمه.عشق  عجیب غریبی به این بچه هست.همیشه هم هست.دلم عشق میخوادااااا.امروز ف زنگ زده میگه من مشهدم.جلو حرم یه دعا کن.میگه به چند نفر زنگ زدم تو لیاقت داشتی ک گوشیو برداری و دعات مستجاب بشه.گفتم یه پسر با اخلاق خوشتیپ باشخصیت پولدار ... و خندیدم.گفت دیوونه نباید بلند بگی ک.اما بلن گفتم ک صاحب سوپر مارکت عالم بشنوه ک دیگه تنهایی بسه.دیگه حال و حوصله ندارم اینجا باشم.وقتی دورم حالم یه خورده بهتره.فقط یه خورده.حس مفید بودن دارم یه مقدار.استادم بعد ارایه سمینار منو با خاک یکسان کرد.الان موج منفی ام .تر وقت میام اینجا منفیا رو مینویسم.کلا وقتی میام اینحا ک حالم گرفته اس.کاش بارون نبود شب نبود یکی بود ک با هم قدم میزدیم فرسنگها و قدم میزدیم تا پاهامون درد بگیره.خسته بشیم له بشیم و بعدش اروم بگیریم.اروم اروم اروم.سکوت و عشق و بوسه و اغوش گرم.

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

عشق میخوام

حتی پسر کوچولوی دهه هفتادی هم دیگه پیام نمیده.همه رو ناک اوت کردم.دیگه هیچکی نیس.عشق میخوام.از نوع واقعیش.اینو فقط همینجا میگم

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

نیو نیوس

خوب خوب.خبر جدید اینکه پسر گوگولیه همشهری دیگه پیام نمیده.اینم ناک اوت...مسخره اینکه دارم بهش فک میکنم.مثلا اگه چندین سال بزرگتر بود یا من همسنش بودم شاید خیلی ام عاشقش میشدم.مثه این دختره ترکمن هفتاد و دویی.قیافه اش اصلا شبیه ترکمنا نیست.شبیه فرشته هاست.با اون چالهای روی گونه اش و قیافه ی فوق العاده بانمکش.داره به عشقش مصطبی دل میده و قلوه میگیره در اتاق ما.به زبون ترکیه زمختی یه چیزایی  میگه و با هم ریسه میرن از خنده.بی خوابی زده به سرم.امروز کارای پالایشگاهو تکمیل کردم.کلی پیاده رفتم.از پیش دکتر تا کتاب خونه.از کتابخونه تا دکتر.دو بار رفتم شهر.دانشگامون خارج شهره.واسه کارای اداری باید یه کورس ماشین سوار شیم .امروز برا اولین بار با هم اتاقیم و دوستاش که کلهم جنوبی ان رفتیم تو شهر گشت زدیم.هم اتاقیم علاقه وافری داره سن واقعیمو به همه بگه.راستی از طریق دوس پسر هم اتاقیم فهمیدم ک اون هم کلاسی کوچولوم اعتقادش بر اینع ک با این سن و سالم یا چ میدونم به هر دلیلی من قبلا یه ازدواج داشتم و الان طلاق گرفتم.هاهاها.باورش نمیشهه مجرد باشم با این همه اخلاق حسنت.ارتباط با پسرا برام خیلی راحتتر شده بر خلاف دوران کارشناسی.شاید چون کوچیکترن.نه اما.با دکترم راحت بودم.فقط این فوبیای لعنتی رو از خودم دور کنم عالی میشه .میشم رهای دلخواه خودم.لباس زردم و شلوار گپ سفیدمو پوشیدم و کلی حس خوشتیپی دارم.خوشتیپ ک همیشه فک میکردم هستم اما جدیدا یه کشف دیگه هم داشتم.تینکه خوشگلم هستم.خخخخ.جدی میگم.البته یه روزایی حس لعنتیه زشتی میاد سراغم.

دختر ترکمنه صداش میره بالا و بالاتر.نمیگه ساعت یک و نیمه شبه جلو در اتاق ما.خوابم گرفته با اینهمه سروصدا نمیدونم چطور بخوابم.در جواب پسر همشهری خوشتیپم گفتم همیشه خوابگاه بودم.خوابکاهو دوس دارم ادمای جدید فرهنگای جدید اما الان تو همین لحظه میگم ک چیز خوردم.خوابم میاد.کاش یه کم مراعات کنن بچه ها.از شدت خواب الودگی حالت تهوع گرفتم.کلا از دیروز تا حالا چهار ساعت خوابیدم سر جمع.

حس گرسنگی دارم بد جور.

  • من هستم