دارم کتابی میخوانم به نام مردان مریخی زنان ونوسی و تازه خودم زا کشف میکنم.که شاید مردها را هم بتوانم کشف کنم.جدیدا ها سرگرمس ام شده شناخت روحیات و خلقیات خانوم ها و اقایان محترمه.به زبان بدن بیشتر توجه میکنم.به چهره هایشات با دقت بیشتری نگاه میکنم و تاثیر حرفهایم رویشان را از دیده میگذرانم.البته این مساله شاملل حال نفرت انگیزها نمیشود.چون اصلا بهشان نگاه نمیکنم و فقط حرفم را میزنم چه خوششان بیاید چه نه.جوشهای سرسیاهم را با خالیی کردم و جای بعضیشان میسوزدد.امروز نوبت لیزر داشتم و خانوم لیزری فرمودند همان ابزار را برای بیکینی هم استفاده میکنند اما استریل و ضد عفونی میکنندش.عوووق.خانپم لیزر کننده و بعضی های دیگر از کدو خوششان می اید بدجور.خوب حق هم دارند چون چهره ی بی منطق و بی ادبش را در منزل ندیده اند و فقط به زبان بازیهایش توجه میکنند.بسی خوشحالم که طی تقسیمات ارثسه پدری کنار کدو نیستم.رویاهایی که به زبان می اورم را عملی میکند و بهو نام خودش به ثبت میرساند.واقعا تصمیم دارم از موضوعی مطلعش نکنم.ادای بزرگترها را در می اورد برایم و حالم را با شی ین بازیهایش به هم میزند.ttpod اهنگ مورد علاقه ام را انلاین پخش نمیکند و باعث میشوم به بلاگ کشیده شوم.مادر قبل رفتن پیش خانوم پسر دایی که پسر سومش را زاییده میگوید که توی ابگوشت سیب زمینی بیاندازم.معده ام اشوب و گرسنه است و صورتم میسوزد.اه یادم رفت بعد تخلیه جوشها بشورم صورت بینوا را ان هم با شامپو بچه.هسته ی الوچه ای که از حیاط کندم توی دهانم خیس میخورد و هی مکانش را از زیر زبان به روی زبان تغییر میدهد.به اینستایم سر میزنم و خوشخالی همسالان و کوچکترها و عکسهای دونفره و چند نفره و تکنفره شان را با اپل هایشان یا ماشینهایشان و با عشقهایشان میبینم.و یاد این می افتم که همیشه باید مراعات کنم بخاطر خانواده .که جور دیگری نمیتوانم باشم اگرچه که دیگر نمیتوانم جور دیگری بشوم.دختر خوش اخلاق باشگاه را میبینم در خیابان و از اینکه سوم دبیرستان است شاخهایم در می اید.بروم و ماموریت مادر را انجام بدهم.البته دست چپم بیحس شده بخاطر نکه داشتن گوشی.دست ضعیفتر م که ناز نازی است و کمتر کار میکند و بیشتر استراحت.و یاد حرف دختر باشکاه می افتم که میگوید بیاااااا
- ۹۴/۰۳/۲۳