با مستر لاور یعنی استاد کلاسم خیلی پیش رفتم.تا حدی که خواست برای امتحانم همراهم بیاید و شیش ساعت تا اون شهر به فاصله ی چند سانتیه هم نشستیم و بارها دستش رو و ارنجش رو که بهم برخورد کرده بود حس کردم.میگه به خواهرش و خواهرزاده اش گفته اما به بقیه نمیتونه فعلا چیزی بگه.مخصوصا به مامانش ک مخالف دختربازی و خانوم بازیه و ممکنه فکرای بد در موردم بکنه.میگه من عشقشم عسلشم قندشم گوگولی مگولیشم.اصلا به چهره موجهش نمیاد که اینقدر احساسی باشه و ازین حرفا بلد باشه.فقط یه سال وو نیم از من بزرگتره و سی سالشه.دروغ چرا وقتی این حرفا رو میزنه ته دلم کلی ذوق میکنم اگرچه که اون دید منفیه پررنگ هنوز هم رو همه تصمیماتم هست و تا بحال جز شما و رسمی حرف زدن بهش هیچ حرف یا پیام عاشقانه ای نزدم.میگه اهل نماز و روزه اس و پدر و پدربزرگش همینطوری بودن.میگه همیشه دخترا بودن که بهش نخ دادن و ابراز علاقه کردن.خودش هیچوقت پا پیش نزاشته.اما حس میکنم خودشم خوشش میومده که ادامه بده به ماجرا.یعنی بدشم نمیومده که مورد توجه باشه.از دختر دهه هفتادی که باهاش قصد ازدواج داشته و اون در نهایت با نامزد قبلیش که یه مدت ولش کرده بود ک پرسیدم ناراحت شد اما من مکبورش کردم که ریز ماجرا رو برام تعریف کنه و کلی زجر کشیدم.میگه خط قبلیشو نمیخواد راه بندازه که دخترا ی قبلی که الان اسمشونو مزاحم میزاره دیگه باهاش نتونن تماس بگیرن.میگه سه هفته پیش بهشون گفته که من تو زندگیش پیدا شدم که احتمالش زیاده به قول خودش که با هم اکی شیم.همه این حرفا رو میزنه اما من بدبینم.میگه اولین چیزی که یه پسر از دختر خوشش میاد اون ظاهر دختره که تو یه نگاه از من خوشش اومده همون جلسه اول که ازش سوال پرسیدم.دوستاش همه مجردن بخاطر وضعیت شغلیه بد.میگه اون مستری که بهش میخوره که حداقل بچه پونزده ساله داشته عکس منو تو گروه تلگرام دیده و بهش گفته اگه من دختر خوبی ام بیاد منو بگیره.خودش خیلی اهل دوست دختر بازیه اما هیچی میگه زن ادم نمیشه.42 سالشه و هنوز پی خانوم بازیه.میگه ازین وضع خسته شده دکتر بهش قرصای ارام بخش داده و همش میخوابه.اون یکی دوستشم ک دندون پزشکه ده بیستا دوس دختر همزمان داره .نهوع اوره وضع این دختر و پسرای ما.همه با هم رابطه دارن .میگه به همه دخترا شک داره چون اکثرشون اهل مشروب و سکس بازی با پسران.میگه وقتی دانشجو بوده هم اتاقیاش از ترسش جرات نداشتن مشروب یا دختر بیارن.این حرفا رو میزنه اما یه بار که تنها رفته بودم تا براش ایمیلاشو ترجمه کنم یه چیزی گفتم خندید و ارنجمو محکم دو بار فشار داد.یه بارم قبلش گفت میخوام صداتو قبل نواب بشنوم که حالم خوب شه و اروم شم.استیکرای بوس میفرسته برام.که بعد همه ی اینا من قاطی کردم و بهش گفتم مشکل اخلاقی داره.و.برگشته میگه همه این حرفا بخاطر اینه که من بهت علاقه دارم و فقط به وصال فکر میکنم.اما تو ماشین که ازش پرسیدم هدف شما چیه یه مکث خیلی طولانی کرد و گفت هدف من پیشرفت شغلیه.در حال حاضر مدرسه و ماشینشو به قول خودش کل داراییشو پارسال از دست داره.نگفت هدفش منم.احساس میکنم چون از اول من گفتم قصدم دوستی نیست این راهو در پیش گرفته.یه جورایی مجبور شده بیاد به سمت ازدواج.در حالی که نه وضعیت مالی خوبی داره نه کار ثابت.بهش گفتم تا اخر اذر فزصت داره که کاراشو ردیف کنه.بابام به پسر بدون درامد ثابت اکی نمیده.میگه دنبالشه و هنوز به دانشگاها سر نزده.میگه خیلی خوشم اومد ازت که اون روز دستتو کشیدی و دختر سالم کمه تو این دوره زمونه یا اون روزی که رفتیم امتحان بدیم تا محل ازمون تو اون شهر با هم قدم زدیم و من ازینکه دستام بهش میخورد دست به سینه راه میرفتم.میگه دوستم داره و هر دفه بیشتر از من خوشش میاد.همه این حرفا رو میزنه همه این کارا رو میکنه و من بدبینم.میگه با فامیلاشون ارتباط صمیمی نداره در حالی که تو تبلتش دیدم که دخترخاله اش براش پیام زده بود جوووون و من بهش نگفتم که دیدم پیامو.نکنه عشق چشممو کور کنه و با وجود همه این بدبینیا و شرایط بد مالی بهش اکی بدم.اونم بخاطر یه مشت حرفای احساسی.اونم به دختری مثه من ک تابحال اجازه نداده کسی این همه بهش نزدیک شه و از خاانوادش بدونه و بگه.خدایا میدونم که احمقم و قانوناتو میشکونم اما کمکم کن تصمیم احساسی نگیرم.بتونم درست بشناسمش و اگه شرایطش اکی شد درست و منطقی تصمیم بگیرم.خودت که دیدی تا حالا در مقابل ابراز احساسات شدیدش چقدر مقاومت کردم.خدایا کمکم کن لطفا چشمام کور نباشه.نمیخوام قضیه لیلا واسه منم تکرار شه.تو ای خدا عشق واقعیه من تا همیشه هستی.پس کمکم کن عشقم
- ۹۴/۰۶/۰۹