بهش گفتم اگه یه بار دیگه دستت بخوره بهم یا باهام اونطوری صحبت کنی قبل اذر ک بهت مهلت دادم قید همه چیزو میزنم.نمیدونم از سر سادگیشه حرفایی ک میزنه یا عاشق واقعا .نمیتونم بفهمم لوس و بچه ننه است.حذف و اضافه کردناش لوس بازیاش تو گروه به پسر سی ساله نمیزنه.خیلی میترسم از قضیه لیلا.دقیقا اونم یه پسر مهربون ساده دل بود ک کل سرمایه اشو به باد میداد.و یه مامان کلانتر داشت ک اختیار تمام امور دستش بود.مستر محترم منم همینجوریه دقیقا.مثلا قضیه سرمایه گذاریش که همه چیزشو از دست داد.ماشینشو سرمایشو.یه پسر ک به قول خودش حرفا خیلی روش تاثیر داره.میترسم دهن بین باشه.از مامانش خیلی حرف شنوی داشته باشه.نتونه تصمیم بگیره.تا حالا ک همه تصمیماتش احساسی بوده.امروز ک داشت رزومه اشو میفرستاد به اون اقای مدرس به صورتش نگاه کردم.به مژه های فر قهوه ایش.به ریش پرفسوری ک بخاطر من گذاشته.به لباش.به لباش نگاه کردم و اینکه چقدر دوست دارم ببوسمش و جلوی خودمو میگیرم.به دستاش نکاه کردم.به بدن مثه خودم لاغرش.داشتم تصور میکردم تو بغلش چطوریه ک یهو پرسید داری به چی فکر میکنی.دروغکی گفتم هیچی.شما رزومه اتونو بنویسین.گفتش بگو.گیر داد.نگفتم.نمیتونستم بگم ک داشتم خودمو تو بغلت تصور میکردم.الان پیام داده ک باور کن خیلی حرفه وفادار دستایی باشم که حتی یه بارم لمسشون نکردم.خیلی با ارزشه سر اخرم نوشت ک خیلی دوستت دارم.طبق معمول لاو ترکوند.باورم نمیشه این حرفاش.اصلا تو کتم نمیره.اخه چطور.چرا.مگه از من چیزی جز بی احساسی و خشکی و انکار دیده.حتی یه بارم نگفتم دوستت دارم برعکس اون.گفتم این حرفا رو فقط به همسرم میزنم.زبونم نمیچرخه ک بگم دوسش دارم.شاید در نهایت اصلا نشه باهم باشیم.شرایط کاری منو اون.اخلاقامون ک هنوز خوب همو نمیشناسیم.میترسم.خدایا از همه چیز میترسم.کمکم کن
- ۹۴/۰۶/۲۶