عنوان ندارد

اینجا خانه ی مجازی من است برای حرفهایی که نمیتوان به زبان اورد و محلی برای اسایش روحم.

عنوان ندارد

اینجا خانه ی مجازی من است برای حرفهایی که نمیتوان به زبان اورد و محلی برای اسایش روحم.

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یک هفته پیش استاد کلاس مرتبط بت رشته تحصیلی ام پیامک زد.اولش در مورد این بود که به سایت فلان سر بزنید من اونجا تحلیلی گذاشتم.جالب اینجاست که روز اول که در مورد امتحان پرسیدم گفتش نمیدونم خیلی جدی .یه چند تا سایت معرفی کرد و ازین حرفا.جلسه دوم حتی به من نگاه های معنی دار هم نمیزد.اما جلسه سوم یعنی نزدیکیهای پایان دوره رایگان یهو پیامکای معنی دارش شروع شد.اولش با پیام در مورد امتحانم که رفته بود سرچ کرده بود یا از قبل میدونست.بعدش در مورد اینکه یه خاطر قامیلیت فلان جایی هستی و بعدش اینکه جذاب و با شخصیتی و کسی به جز پدر و مادرت تعهد داری یا نه و ازین حرفا.منم مثل ساده ها همینجوری دارم بهش اطلاعات میدم.در حالی که نمیدونم قصدش چیه.بهش گفتم که من اهل دوستی نیستم و نیستم و ازسن حرفا.اما الان مثه احمقا خودم سر حرفو وا کردم.اون فقط میگه بهم سوال بپرس.و تعریفای زیاد از حد میکنه و منم ساده میشم و هر چی میپرسه جواب میدم.میخوام بهش پیامک بدم که داریم اطلاعاتی میدیم به هم که خارج از رابطه استاد شاگردیه و داره جوری میشه که من نمیپسندم.داریم میشیم دوست اجتماعی.که منتظر پیاماشم.که منتظرم بگه بپرس و من شروع کنم.که خیلی موذیانه داره اطم حرف میکشه.

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

چشممان لوچ شد بس که به دایره ی ویدیوی در حال دانلود تلگرام و نقطه ی سفید رنگ داخلش زل زدیم.نقطه ای که کرم وار به دور دعیره ای معلوم میگرددو میگردد تا انتهایش را پیدا کند و بچسبد بهش تا در نهایت ویدیویی مورد نظر دان شود و از حالت فلش بودن به مثلث ارتقا یابد و ما با دیدن ویدیوهای انچنانی یا اینچنینی به وجد بیاییم حالت تهوع بگیریم نکات اموزشی نکات خنده دار انرژی مثبت انتقادات سیاسی و غیره و ذالک.و تا پر شدن دایره به این فکر کنیم که بیست و نه سال سن داریم و هنوز تنهاییم.که کار شب و روزمان شده همین فکرها.

که یهو یاد کلاس جدیدمان بیافتیم.به رویایمان با گیلانی پسر.به اینکه الان مثلا از در کلاس بیاید تو و ما تحویلش نگیریم در حالی که دلمان بد جور  لک زده برای اغوشی که نصیبمان نشد و نخواهد شد.یا از این فکر خجالت زده شویم که دیروز در پراید الی خودمان را تجسم کردیم و چشمهای دوست داشتنی و مظلومش را داخل پراید اژانسی که ما را به منزل برد بارها و بارها به یاد اوزدیم.راستی ماشین آژانس پراید بود.انقدر حظورش و تجسم خیالش لذتبخش بود که یادم نیست ماشین چه بود.اقای گیلانی پسر بدجوری میخواهمت.دلم اغوش گرم و شانه هایت که مردانه بود که همان چیزی بود که میخواستم زا میخواهد.شانه های استاد هم همینطور مینمود و شانه های خیلیهای دیگر که همینطور میخواستم.اما هیچوقت اینقدر نطدیک نبودند.اینقدر قابل دسترس نبودند.اینقدر که فقط به اندازه ی نشستن یک انسان بینمان فاصله باشد.اینقدر که قصدمان رسیدن به شانه های یکدیگر باشد.که قصدمان پیدا کردن این شانه ها باشد.اینقدر واضح و بی الایش.راستی چرا هیچوقت زنگ نزدی.نفهمیدی که میخواستمت که پسندیدمت.چرا نظرت عوض شد.چرا به نون گفتی حالم طوری نبود که بتونم بهش زنگ بزنم.چرا گفتی از من خوشت اومده اما زنگ نزدی.من منتظرت بودم گیلانی پسر...

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

خبر خوب اینکه دو تا هدف جدید دارم.یکیش کلاسیه که دارم میرم یه روز در هفته و مرتبط با رشته امه.و قراره که پولدار شم به زودی .و هدف دومم هم که مرتبط میشه با همین کلاس.تلاشمو میکنم.تمام تلاشمو.برای یه جور دیگه بودن باید یه جور دیکه رفتار کرد.خوب اگه بخوام مثه قبل رفتار کنم میشم همون ادم سابق.فک کنم امسال قراره اتفاقای خیلی خوب بیافته .چون خخودم دارم تلاش میکنم و دیگه رو کمک کسی حساب نمیکنم.رو حرفا و قولهای بقیه.رو حرفای کسایی مثه اقای عتیقه یا کدو یا عاشق پیشه یا حتی ف که همه اش برام خوبی خواسته و انرژی مثبت بیخودی داده همیشه.فقط و فقط به خودم تکیه میکنم.که امسال ثابت کردم میتونم و دو تا حرکت خوب زدم.یکی ش رتبه نسبتا خوبم تو ارشد و اون یکی جواب مثبت به پیشنهاد نون.میدونم امسال قراره پول و کار و عشق به سمتم سرازیر شه.که قراره الگوی کوچیکترا بشم و موفقیتامو باهاشون تقسیم کنم.که قراره امسال سنگی بشم اما نه ااز نظر احساسی.سنگی در برابر مشکلات.اشکالی هم نداره که این وسط بخاطر کارهام بعضیا بد قضاوتم کنن چون وقتی نتیجه رو ببینن خودشون میان سمتم و پشیمون میشن.

جهانبخش داره میگه لبخند بزن دنیا اینجوری نمیمونه تو دنیا رو تکون میدی اینجوری که دل بستی این حرف کمی نیست که ما عاشق هم هستیم.امیدوارم منم حس خوب عشقو به زودی تجربه کنم.

  • من هستم