عنوان ندارد

اینجا خانه ی مجازی من است برای حرفهایی که نمیتوان به زبان اورد و محلی برای اسایش روحم.

عنوان ندارد

اینجا خانه ی مجازی من است برای حرفهایی که نمیتوان به زبان اورد و محلی برای اسایش روحم.

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

چند وقتیه بازم احمق شدم.ماه رمضون خوب بودم.همه چی به موقع.بازم قانون شکنیای پشت سر هم.بده.کاش اینجوری نبودم.

مستر برگشته بهم میگه خیلی بی احساسی.یعنی تا حالا از سنگ احساس در اومده بود اما از تو نه.خیلی بهم زنگ میزنه.روزی دو بار تقریبا.کلی حرف میزنه برام.صداشو خیلی دوس دارم.صداش قشنگه.صدای خواب الودمو دوس داره.هر دفه صدام اینجوریه بعدش ک قطع میکنه کلی ابراز عشق میکنه.مثلا امروز صبح ساعت شیش زنگ زد.میگه صدات ک میگیره بانمک میشی.بخاطر الرژیم هر چند وقت یبار اینطوری میشم.میگه صدات از پشت تلفن یه جوریه انگار سنت کمتره.میگه عصبانی میشی بانمک میشی.دیشب بهش گفتم چرا به ادم بی احساسی مثه من ابراز علاقه میکنی و داری در به در دنبال کار میگردی تا به قول خودت اکی شیم.میگه نمیدونم.میگم تا حالا دختر شبیه من ندیدین نه?مکث میکنه میگه یه دونه دیدم.مثه شما میگفت ابراز احساسات نکن وابسته نشیم به هم.کصافط به اونم ابراز علاقه میکرده یعنی.همین حرفایی ک ب من میزنه.خوشگل منی.عروسک مانکن ناز منی.بهش میگم من متعلق به شما نیستم.حواستون باشه.چیزی نمیگه اما دوباره از فرداش زنگ میزنه.جالب اینجاست ک حظوری یا تلفنی جراتشو نداره ازین حرفا بزنه.فقط یه بار گفت یه چیزی بگم .گفتم بفرمایین.یه مکث طولانی کرد و گفت دلم برات تنگ شده.بیخودی ایمیلاشو بهونه میکنه منو ببینه.اون دخترای قبلی هم میومدن همونجا.همین دختره ک براش کارای تبلیغاتیشو انجام میداد میگه بهش گفته بود برام صبر کن تا درسم تموم شه.میگه یه بار بهم گفت تو ازم خواستگاری کردی.باهاش دعوام شد.بعدش بهش گفتم دیگه باهام تماس نگیر.اومد دفترم کلی بغض و گریه ک چرا اینجوری رفتار میکنی باهام.میگه دلم سوخت براش.خطشو میگه واسه این فعال نمیکنه ک دخترای قبلی دست از سرش بردارن.کلا بیخیاله.امروز ک بازار وضش به هم ریخته بود تو گروه پیامای جک میزاشت.دارم فک میکنم میبینم ک ظاهر خوبی داره با صدای خوب و دلنشین.و خوب بلده قربون صدقه ادم بره.فقط همین.یکی دو باری ک گفتیم بعد دعواهامون ک دیگه از هم جدا شیم .گفت خیلی خطرناکی.اصراری نمیکنی برا ادامه دادن.منتظری اخر پاییز شه.از راه احساس برمیگردونم به خونه ی اول.گفت انتظار نداشتم ازت ک بگی جدا شیم از هم.فعلا ک یه جاهای کار بد جوری داره میلنگه.نکنه به قول سیسی عاشق و وابسته شم و به یه پسری ک نه وضعیت کاری درست حسابی داره نه مالی بله بگم.دلم برا صداش تنگ میشه.فعلاذهمین حسو دارم.نمیدونم اگه چند روز نباشه چ حسی پیدا میکنم.تا بحال نشده.نهایتا دو روزی با هم قهر کردیم.سر استیکرا و حرفایی ک نباید در حال حاضز بزنه به من.نمیدونم اگه نباشه چی میشه.

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

امروز تو دفترش

بهش گفتم اگه یه بار دیگه دستت بخوره بهم یا باهام اونطوری صحبت کنی قبل اذر ک بهت مهلت دادم قید همه چیزو میزنم.نمیدونم از سر سادگیشه حرفایی ک میزنه یا عاشق واقعا .نمیتونم بفهمم لوس و بچه ننه است.حذف و اضافه کردناش لوس بازیاش تو گروه به پسر سی ساله نمیزنه.خیلی میترسم از قضیه لیلا.دقیقا اونم یه پسر مهربون ساده دل بود ک کل سرمایه اشو به باد میداد.و یه مامان کلانتر داشت ک اختیار تمام امور دستش بود.مستر محترم منم همینجوریه دقیقا.مثلا قضیه سرمایه گذاریش که همه چیزشو از دست داد.ماشینشو سرمایشو.یه پسر ک به قول خودش حرفا خیلی روش تاثیر داره.میترسم دهن بین باشه.از مامانش خیلی حرف شنوی داشته باشه.نتونه تصمیم بگیره.تا حالا ک همه تصمیماتش احساسی بوده.امروز ک داشت رزومه اشو میفرستاد به اون اقای مدرس به صورتش نگاه کردم.به مژه های فر قهوه ایش.به ریش پرفسوری ک بخاطر من گذاشته.به لباش.به لباش نگاه کردم و اینکه چقدر دوست دارم ببوسمش و جلوی خودمو میگیرم.به دستاش نکاه کردم.به بدن مثه خودم لاغرش.داشتم تصور میکردم تو بغلش چطوریه ک یهو پرسید داری به چی فکر میکنی.دروغکی گفتم هیچی.شما رزومه اتونو بنویسین.گفتش بگو.گیر داد.نگفتم.نمیتونستم بگم ک داشتم خودمو تو بغلت تصور میکردم.الان پیام داده ک باور کن خیلی حرفه وفادار دستایی باشم که حتی یه بارم لمسشون نکردم.خیلی با ارزشه سر اخرم نوشت ک خیلی دوستت دارم.طبق معمول لاو ترکوند.باورم نمیشه این حرفاش.اصلا تو کتم نمیره.اخه چطور.چرا.مگه از من چیزی جز بی احساسی و خشکی و انکار دیده.حتی یه بارم نگفتم دوستت دارم برعکس اون.گفتم این حرفا رو فقط به همسرم میزنم.زبونم نمیچرخه ک بگم دوسش دارم.شاید در نهایت اصلا نشه باهم باشیم.شرایط کاری منو اون.اخلاقامون ک هنوز خوب همو نمیشناسیم.میترسم.خدایا از همه چیز میترسم.کمکم کن

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

حرفهای امروز

خیلی بده ک همش خودم باید حدس بزنم.دوس ندارم اینطوری.حدس من:فک میکنین چون گفتم عکسمو حذف کنین یکی دیگه بهتر از شما تو زندگیم پیدا شده یا اینکه چون ارشد قبول شدم دیگه شما از نظرم ردین یا اینکه مثلا ممکنه ادمای دیگه تو زندگیم پیدا شن بعدا مثه همون خانومی ک حرفشو زدین قبلا.اما مستر قبلا بهتون گفتم اگه همچین قضیه ای بشه مطمین باشین شما اولین نفری هستین ک میفهمین.من اینقدر ادم پلیدی نیستم که کسی رو سر کار بزارم و تو اب نمک بخوابونم

چون خودم از ادمای اینجوری متنفرم.هیچوقت نه در گذشته و نه اینده اینطوری نبودم و نمیشم.پلید و بدجنس نیستم.شما رو اذیت نمیکنم.روحیه اشو ندارم اینجوری باشم

Che arz konam. Gozashte zaman hame chizo moshakhas mikone. Manzuret chie k  شما رو اذیت نمیکنم.

پس حدسم درست بود.دقیقا به همینا فک میکردین?منظورم این بود که وقتی با شما صحبت میکنم تا باهاتون اشنا بشم با کس دیگه ای همزمان نیستم.اینجوری تربیت نشدم

Taghire sharayet adama ro avaz mikone

من شخصیتم اینطوری نیست.بی جنبه نیستم.اگه قضیه ای باشه شما اولین نفری ک میفهمی.من عوض نمیشم.اگه یه روزی بخوام تمومش کنم به هر دلیلی میگم بهتون.فعلا ک دلیلی وجود نداره.نگران نباشین.فقط نگران عکسمم 

Avalin nafar basham k chi beshe. Mikhay az shakhse jadid begi k chi beshe. K noghre dagh besham.

نقره داغ چرا اخه.شما ک وقت دارین کلی.اینطوری نگین لطفا خوشم نمیاد.حرفای بد نزنین

تازه بازم منو با دختر قبلی مقایسه کردین که همه چیز نامزدشو به شما میگفت و.با دو نفر همزمان بود. بخاطر طرز فکری که میدونم دارین در موردم یا کلا دخترا میگم اگه کس دیگه ای قرار باشه اشنا بشم به شما میگم دیگه تموم.نه اینکه همزمان با دو نفر باشمو ...اعصاب ادمو خورد میکنین

من از اولش گفتم که.هر چی هم عشق این وسط باشه باید مقدمات فراهم باشه.خودتونم ک قبول دارین اینو.شما یادت میره میزنی کوچه بغلی.همه چیو قاطی میکنی.منو مقایسه میکنید با دخترایی که میشناسید.بعدشم با قطعیت میگید کار اکی نمیشه.پس این همه احساس و حرفای اینجوری واسه چی میزنید.خوشتون میاد یه مدت با یکی سرگرم باشید مثه اینکه.من اینجوری حالم به هم میخوره از خودم.دوس ندارم رابطمون به دوستیای احمقانه بکشه.واسه همین بازه مشخص کردم.اما شما مثه اینکه فازت فرق میکنه

Fazam fargh mikone..!!!!!!!!! Daste shoma dard nakone

نخیر چون گفتین کار اکی نمیشه همچین حرفی زدم.چون منو سر کار گذاشتین?وای به حالتون.واقعا هیچوقت هیچوقت نمیبخشمتون اگه اینکارو کرده باشین.میخوام بخوابم.شبتون بخیر

Dokhtare nazzzzze divune. Sare kar chie. Didgaheto rajebe man gofti dg kholase. Shab b khyr

اخرش اینو گفت و من دیگه جواب ندادم.روم نشد بگم اخه تو عزیز منی جان منی آخه کار ثابت باید داشته باشی.آخه حسود من عزیز من .من اگه برم یونی که تا اخر پاییز که با تو اشنا میشم با کس دیگه ای نیستم اخه رفتی تو دلم با حرفات و مهربونیات.که از من نگرانتر بودیواسه جواب ارشدم.نمیتونم بگم دوست دارم ک.مثه تو راحت نیستم ک.اخه جون من منم میخوامت مهربون ترینم.

  • من هستم
  • ۰
  • ۰

با مستر لاور یعنی استاد کلاسم خیلی پیش رفتم.تا حدی که خواست برای امتحانم همراهم بیاید و شیش ساعت تا اون شهر به فاصله ی چند سانتیه هم نشستیم و بارها دستش رو و ارنجش رو که بهم برخورد کرده بود حس کردم.میگه به خواهرش و خواهرزاده اش گفته اما به بقیه نمیتونه فعلا چیزی بگه.مخصوصا به مامانش ک مخالف دختربازی و  خانوم بازیه و ممکنه فکرای بد در موردم بکنه.میگه من عشقشم عسلشم قندشم گوگولی مگولیشم.اصلا به چهره موجهش نمیاد که اینقدر احساسی باشه و ازین حرفا بلد باشه.فقط یه سال وو نیم از من بزرگتره و سی سالشه.دروغ چرا وقتی این حرفا رو میزنه ته دلم کلی ذوق میکنم اگرچه که اون دید منفیه پررنگ هنوز هم رو همه تصمیماتم هست و تا بحال جز شما و رسمی حرف زدن بهش هیچ حرف یا پیام عاشقانه ای نزدم.میگه اهل نماز و روزه اس  و پدر و پدربزرگش همینطوری بودن.میگه همیشه دخترا بودن که بهش نخ دادن و ابراز علاقه کردن.خودش هیچوقت پا پیش نزاشته.اما حس میکنم خودشم خوشش میومده که ادامه بده به ماجرا.یعنی بدشم نمیومده که مورد توجه باشه.از دختر دهه هفتادی که باهاش قصد ازدواج داشته و اون در نهایت با نامزد قبلیش که یه مدت ولش کرده بود ک پرسیدم ناراحت شد اما من مکبورش کردم که ریز ماجرا رو برام تعریف کنه و کلی زجر کشیدم.میگه خط قبلیشو نمیخواد راه بندازه که دخترا ی قبلی که الان اسمشونو مزاحم میزاره دیگه باهاش نتونن تماس بگیرن.میگه سه هفته پیش بهشون گفته که من تو زندگیش پیدا شدم که احتمالش زیاده به قول خودش که با هم اکی شیم.همه این حرفا رو میزنه اما من بدبینم.میگه اولین چیزی که یه پسر از دختر خوشش میاد اون ظاهر دختره که تو یه نگاه از من خوشش اومده همون جلسه اول که ازش سوال پرسیدم.دوستاش همه مجردن بخاطر وضعیت شغلیه بد.میگه اون مستری که بهش میخوره که حداقل بچه پونزده ساله داشته عکس منو تو گروه تلگرام دیده و بهش گفته اگه من دختر خوبی ام بیاد منو بگیره.خودش خیلی اهل دوست دختر بازیه اما هیچی میگه زن ادم نمیشه.42 سالشه و هنوز پی خانوم بازیه.میگه ازین وضع خسته شده دکتر بهش قرصای ارام بخش داده و همش میخوابه.اون یکی دوستشم ک دندون پزشکه ده بیستا دوس دختر همزمان داره .نهوع اوره وضع این دختر و پسرای ما.همه با هم رابطه دارن .میگه به همه دخترا شک داره چون اکثرشون اهل مشروب و سکس بازی با پسران.میگه وقتی  دانشجو بوده هم اتاقیاش از ترسش جرات نداشتن مشروب یا دختر بیارن.این حرفا رو میزنه اما یه بار که تنها رفته بودم تا براش ایمیلاشو ترجمه کنم یه چیزی گفتم خندید و ارنجمو محکم دو بار فشار داد.یه بارم قبلش گفت میخوام صداتو قبل نواب بشنوم که حالم خوب شه و اروم شم.استیکرای بوس میفرسته برام.که بعد همه ی اینا من قاطی کردم و بهش گفتم مشکل اخلاقی داره.و.برگشته میگه همه این حرفا بخاطر اینه که من بهت علاقه دارم و فقط به وصال فکر میکنم.اما تو ماشین که ازش پرسیدم هدف شما چیه یه مکث خیلی طولانی کرد و گفت هدف من پیشرفت شغلیه.در حال حاضر مدرسه و ماشینشو به قول خودش کل داراییشو پارسال از دست داره.نگفت هدفش منم.احساس میکنم چون از اول من گفتم قصدم دوستی نیست این راهو در پیش گرفته.یه جورایی مجبور شده بیاد به سمت ازدواج.در حالی که نه وضعیت مالی خوبی داره نه کار ثابت.بهش گفتم تا اخر اذر فزصت داره که کاراشو ردیف کنه.بابام به پسر بدون درامد ثابت اکی نمیده.میگه دنبالشه و هنوز به دانشگاها سر نزده.میگه خیلی خوشم اومد ازت که اون روز دستتو کشیدی و دختر سالم کمه تو این دوره زمونه یا اون روزی که رفتیم امتحان بدیم تا محل ازمون تو اون شهر با هم قدم زدیم و من ازینکه دستام بهش میخورد دست به سینه راه میرفتم.میگه دوستم داره و هر دفه بیشتر از من خوشش میاد.همه این حرفا رو میزنه همه این کارا رو میکنه و من بدبینم.میگه با فامیلاشون ارتباط صمیمی نداره در حالی که تو تبلتش دیدم که دخترخاله اش براش پیام زده بود جوووون و من بهش نگفتم که دیدم پیامو.نکنه عشق چشممو کور کنه و با وجود همه این بدبینیا و شرایط بد مالی بهش اکی بدم.اونم بخاطر یه مشت حرفای احساسی.اونم به دختری مثه من ک تابحال اجازه نداده کسی این همه بهش نزدیک شه و از خاانوادش بدونه و بگه.خدایا میدونم که احمقم و قانوناتو میشکونم اما کمکم کن تصمیم احساسی نگیرم.بتونم درست بشناسمش و اگه شرایطش اکی شد درست و منطقی تصمیم بگیرم.خودت که دیدی تا حالا در مقابل ابراز احساسات شدیدش چقدر مقاومت کردم.خدایا کمکم کن لطفا چشمام کور نباشه.نمیخوام قضیه لیلا واسه منم تکرار شه.تو ای خدا عشق واقعیه من تا همیشه هستی.پس کمکم کن عشقم

  • من هستم