حالا که دیگه همه چیز تموم شده بین من و استاد مربوطه و اخرین پیامش این بود که اگرچه برای تو مهم نبود اما من خیلی ناراحت شدم که از دست دادمت.حالا که دیگه کسی نیست باز دارم به گیلانی پسر فکر میکنم .تمام دیشب به فکرش بودم.لعنتییییی
حالا که دیگه همه چیز تموم شده بین من و استاد مربوطه و اخرین پیامش این بود که اگرچه برای تو مهم نبود اما من خیلی ناراحت شدم که از دست دادمت.حالا که دیگه کسی نیست باز دارم به گیلانی پسر فکر میکنم .تمام دیشب به فکرش بودم.لعنتییییی
از دو هفته قبل که سکوتم رو شکستم و ماجرای هم کلاس شدنم با ماری رو براش تعریف کردم تا بحال چند بار خداحافظی کردم.چند بار حرفهای بدی به هم زدیم و اون روی همو دیدیم.میگفت عصبانی نمیشه.من اما گفته بودم که میشم.گفته بود میترسم ازین مدل دخترهای خشن باشی که داد و هوار راه میندازن.گفته بودم تو دوران نوجوانی شاید اما چندین ساله که صدامو نبردم بالا برا کدو.فقط دعوای لفظیه.عصبانی شدیم و حرفهای بد زدیم.گفتم فکر میکردم پسرها هم ادمن.نیاز به متخصص داری که هنوز به اون دختر متاهل زنگ میزنی.گفتم هنوز بچه ای زوده برات.تصمیمای احساسی میگیری.گفت بخدا بخدا حرفی نزدم.فقط چون به ز زنگ زده بود بابت کاری و سوالی و اینکه من جوابشو نداده بودم خودم به ناچار بهش زنگ زدم.گفتم تو اون لحظه تو سلف من کنار ماری بودم.قیافه اشو دیدم.دیدم بعدش با غذاش بازی میکرد.لبخندهای هیستریکشو دیدم.گفتم دخترا فراموش نمیکنن.مزاحم یه زن شوهردار میشی.خاطراتو براش زنده میکنی.گفت خیلی بدبینی.من بهش زنگ زدم چون اون کارم داشت.به کنایه گفتم بهش منو عروسیت دعوت کن.عصبانی شدم.گفتم ماری گفت شما بهش زنگ زدی.گفت بهت صبحا زنگ میزده تو بهش شبا زنگ میزدی.خیلی تو زندگیش کنجکاوی میکردی.حتی زمانی که نامزد داشت با هم در ارتباط بودین.میومد از نامزدش ک بهش خیانت کرده بود ولش کرده بود برات حرف میزد و گریه میکرد.میگفت کاش با تو اکی میشد.میگفت حتی اگه زن گرفتتی با هم دوست بمونید و رفت و امد کنید.گفتم من این روابطو نمیپسندم.جانماز اب میکشی ازونور به عشق قدیمیت ک شوهر کرده زنگ میزنی منم خیلی اتفاقی و عجیب تو اون لحظه هستم.چه خداییه.گفتی پس از نظر تو من خراب فاحشه ی چهار حرفی هستم.خنده ام گرفت.چهارحرفی رو برا اقایون بکار نمیبرن.گفتم چه بی ادبی و خداحافظی کردم.گفت خیلی باهام بد تا میکنی.گفتم حقته.فرداش زنگ زدم گفتم واقعا دیگه میخوام تمومش کنم.نمیخوام ادامه بدم.مغلطه کردی گفتی بخدا من خیانت نکردم.تو رفتی دانشگاه مثه افتاب پرست رنگ عوض کردی.خواستم مودب باشم.چیزی نگفتم.فقط به خدا سپردمت.گفتی خودت میخواستی تا اخر اذر ک بشه تمومش کنی بخاطر سن بالا و قیافه ام.یکی از عکسای پروفایلم تو تلگرامو برام سند کردی و گفتی درونت مثه این عکست پلید و زشته.بهم گفتی زشت.در حالی که قبلش فقط میگفتی ناز منی خوشگل منی.بلاکت کردم.از همه جا حذفت کزدم.بهم پیام دادی عذر خواهی کردی گفتی نباید از همه گروهها لفت میثادی.بچه ها فکر بد کردن.فکر کردن با هم دوستیم.بخاطر چند باری که تو دفترت قبل کلاس کنار هم نشسته بودیم و شیرینی که به زور ازم گرفتی و بچه ها دیدن شیرینی تر برا توعه و برا اونا شیرینی خشک گرفتم.که مستر ی فهمیده بود این قضیه رو.همونی که بعد تو بهم پیشنهاد داد و قبول نکردم.گفتم دلیلی برا اینجور فکرا نمیبینم.تا اینکه مستر ی پیام داد که چرا نمیاید کلاسا رو.کنجکاوم دلیلشو بدونم.که به دروغ گفتم درسام زیاده وقت ندارم.و ابروتو حفظ کردم.و چند بار پیام دادی که برگرد .دیدی ک قبول نمیکنم پیام دادی امروز به خاطر خودم میگی که برا رزومه ام این گلاس اومدن خوبه.منم جوابی ندادم.دلم گرفته خیلی.نه بخاطر اینکه تو نیستی.اتفاقا خیلی ام خوشحالم ک خام نشدم و تصمیم احساسی نگرفتم.دلم گرفته چون هیچ کس دیگه ای تو این قلب وا مونده نیست.یکی که بقیه عمرمو کنارش با ارامش بگذرونم.خسته ام از اینجا.نمیخوام دیگه اینجا باشم.مجرد و سربار پیرمرد...
چند وقتیه بازم احمق شدم.ماه رمضون خوب بودم.همه چی به موقع.بازم قانون شکنیای پشت سر هم.بده.کاش اینجوری نبودم.
مستر برگشته بهم میگه خیلی بی احساسی.یعنی تا حالا از سنگ احساس در اومده بود اما از تو نه.خیلی بهم زنگ میزنه.روزی دو بار تقریبا.کلی حرف میزنه برام.صداشو خیلی دوس دارم.صداش قشنگه.صدای خواب الودمو دوس داره.هر دفه صدام اینجوریه بعدش ک قطع میکنه کلی ابراز عشق میکنه.مثلا امروز صبح ساعت شیش زنگ زد.میگه صدات ک میگیره بانمک میشی.بخاطر الرژیم هر چند وقت یبار اینطوری میشم.میگه صدات از پشت تلفن یه جوریه انگار سنت کمتره.میگه عصبانی میشی بانمک میشی.دیشب بهش گفتم چرا به ادم بی احساسی مثه من ابراز علاقه میکنی و داری در به در دنبال کار میگردی تا به قول خودت اکی شیم.میگه نمیدونم.میگم تا حالا دختر شبیه من ندیدین نه?مکث میکنه میگه یه دونه دیدم.مثه شما میگفت ابراز احساسات نکن وابسته نشیم به هم.کصافط به اونم ابراز علاقه میکرده یعنی.همین حرفایی ک ب من میزنه.خوشگل منی.عروسک مانکن ناز منی.بهش میگم من متعلق به شما نیستم.حواستون باشه.چیزی نمیگه اما دوباره از فرداش زنگ میزنه.جالب اینجاست ک حظوری یا تلفنی جراتشو نداره ازین حرفا بزنه.فقط یه بار گفت یه چیزی بگم .گفتم بفرمایین.یه مکث طولانی کرد و گفت دلم برات تنگ شده.بیخودی ایمیلاشو بهونه میکنه منو ببینه.اون دخترای قبلی هم میومدن همونجا.همین دختره ک براش کارای تبلیغاتیشو انجام میداد میگه بهش گفته بود برام صبر کن تا درسم تموم شه.میگه یه بار بهم گفت تو ازم خواستگاری کردی.باهاش دعوام شد.بعدش بهش گفتم دیگه باهام تماس نگیر.اومد دفترم کلی بغض و گریه ک چرا اینجوری رفتار میکنی باهام.میگه دلم سوخت براش.خطشو میگه واسه این فعال نمیکنه ک دخترای قبلی دست از سرش بردارن.کلا بیخیاله.امروز ک بازار وضش به هم ریخته بود تو گروه پیامای جک میزاشت.دارم فک میکنم میبینم ک ظاهر خوبی داره با صدای خوب و دلنشین.و خوب بلده قربون صدقه ادم بره.فقط همین.یکی دو باری ک گفتیم بعد دعواهامون ک دیگه از هم جدا شیم .گفت خیلی خطرناکی.اصراری نمیکنی برا ادامه دادن.منتظری اخر پاییز شه.از راه احساس برمیگردونم به خونه ی اول.گفت انتظار نداشتم ازت ک بگی جدا شیم از هم.فعلا ک یه جاهای کار بد جوری داره میلنگه.نکنه به قول سیسی عاشق و وابسته شم و به یه پسری ک نه وضعیت کاری درست حسابی داره نه مالی بله بگم.دلم برا صداش تنگ میشه.فعلاذهمین حسو دارم.نمیدونم اگه چند روز نباشه چ حسی پیدا میکنم.تا بحال نشده.نهایتا دو روزی با هم قهر کردیم.سر استیکرا و حرفایی ک نباید در حال حاضز بزنه به من.نمیدونم اگه نباشه چی میشه.
بهش گفتم اگه یه بار دیگه دستت بخوره بهم یا باهام اونطوری صحبت کنی قبل اذر ک بهت مهلت دادم قید همه چیزو میزنم.نمیدونم از سر سادگیشه حرفایی ک میزنه یا عاشق واقعا .نمیتونم بفهمم لوس و بچه ننه است.حذف و اضافه کردناش لوس بازیاش تو گروه به پسر سی ساله نمیزنه.خیلی میترسم از قضیه لیلا.دقیقا اونم یه پسر مهربون ساده دل بود ک کل سرمایه اشو به باد میداد.و یه مامان کلانتر داشت ک اختیار تمام امور دستش بود.مستر محترم منم همینجوریه دقیقا.مثلا قضیه سرمایه گذاریش که همه چیزشو از دست داد.ماشینشو سرمایشو.یه پسر ک به قول خودش حرفا خیلی روش تاثیر داره.میترسم دهن بین باشه.از مامانش خیلی حرف شنوی داشته باشه.نتونه تصمیم بگیره.تا حالا ک همه تصمیماتش احساسی بوده.امروز ک داشت رزومه اشو میفرستاد به اون اقای مدرس به صورتش نگاه کردم.به مژه های فر قهوه ایش.به ریش پرفسوری ک بخاطر من گذاشته.به لباش.به لباش نگاه کردم و اینکه چقدر دوست دارم ببوسمش و جلوی خودمو میگیرم.به دستاش نکاه کردم.به بدن مثه خودم لاغرش.داشتم تصور میکردم تو بغلش چطوریه ک یهو پرسید داری به چی فکر میکنی.دروغکی گفتم هیچی.شما رزومه اتونو بنویسین.گفتش بگو.گیر داد.نگفتم.نمیتونستم بگم ک داشتم خودمو تو بغلت تصور میکردم.الان پیام داده ک باور کن خیلی حرفه وفادار دستایی باشم که حتی یه بارم لمسشون نکردم.خیلی با ارزشه سر اخرم نوشت ک خیلی دوستت دارم.طبق معمول لاو ترکوند.باورم نمیشه این حرفاش.اصلا تو کتم نمیره.اخه چطور.چرا.مگه از من چیزی جز بی احساسی و خشکی و انکار دیده.حتی یه بارم نگفتم دوستت دارم برعکس اون.گفتم این حرفا رو فقط به همسرم میزنم.زبونم نمیچرخه ک بگم دوسش دارم.شاید در نهایت اصلا نشه باهم باشیم.شرایط کاری منو اون.اخلاقامون ک هنوز خوب همو نمیشناسیم.میترسم.خدایا از همه چیز میترسم.کمکم کن
خیلی بده ک همش خودم باید حدس بزنم.دوس ندارم اینطوری.حدس من:فک میکنین چون گفتم عکسمو حذف کنین یکی دیگه بهتر از شما تو زندگیم پیدا شده یا اینکه چون ارشد قبول شدم دیگه شما از نظرم ردین یا اینکه مثلا ممکنه ادمای دیگه تو زندگیم پیدا شن بعدا مثه همون خانومی ک حرفشو زدین قبلا.اما مستر قبلا بهتون گفتم اگه همچین قضیه ای بشه مطمین باشین شما اولین نفری هستین ک میفهمین.من اینقدر ادم پلیدی نیستم که کسی رو سر کار بزارم و تو اب نمک بخوابونم
چون خودم از ادمای اینجوری متنفرم.هیچوقت نه در گذشته و نه اینده اینطوری نبودم و نمیشم.پلید و بدجنس نیستم.شما رو اذیت نمیکنم.روحیه اشو ندارم اینجوری باشم
Che arz konam. Gozashte zaman hame chizo moshakhas mikone. Manzuret chie k شما رو اذیت نمیکنم.
پس حدسم درست بود.دقیقا به همینا فک میکردین?منظورم این بود که وقتی با شما صحبت میکنم تا باهاتون اشنا بشم با کس دیگه ای همزمان نیستم.اینجوری تربیت نشدم
Taghire sharayet adama ro avaz mikone
من شخصیتم اینطوری نیست.بی جنبه نیستم.اگه قضیه ای باشه شما اولین نفری ک میفهمی.من عوض نمیشم.اگه یه روزی بخوام تمومش کنم به هر دلیلی میگم بهتون.فعلا ک دلیلی وجود نداره.نگران نباشین.فقط نگران عکسمم
Avalin nafar basham k chi beshe. Mikhay az shakhse jadid begi k chi beshe. K noghre dagh besham.
نقره داغ چرا اخه.شما ک وقت دارین کلی.اینطوری نگین لطفا خوشم نمیاد.حرفای بد نزنین
تازه بازم منو با دختر قبلی مقایسه کردین که همه چیز نامزدشو به شما میگفت و.با دو نفر همزمان بود. بخاطر طرز فکری که میدونم دارین در موردم یا کلا دخترا میگم اگه کس دیگه ای قرار باشه اشنا بشم به شما میگم دیگه تموم.نه اینکه همزمان با دو نفر باشمو ...اعصاب ادمو خورد میکنین
من از اولش گفتم که.هر چی هم عشق این وسط باشه باید مقدمات فراهم باشه.خودتونم ک قبول دارین اینو.شما یادت میره میزنی کوچه بغلی.همه چیو قاطی میکنی.منو مقایسه میکنید با دخترایی که میشناسید.بعدشم با قطعیت میگید کار اکی نمیشه.پس این همه احساس و حرفای اینجوری واسه چی میزنید.خوشتون میاد یه مدت با یکی سرگرم باشید مثه اینکه.من اینجوری حالم به هم میخوره از خودم.دوس ندارم رابطمون به دوستیای احمقانه بکشه.واسه همین بازه مشخص کردم.اما شما مثه اینکه فازت فرق میکنه
Fazam fargh mikone..!!!!!!!!! Daste shoma dard nakone
نخیر چون گفتین کار اکی نمیشه همچین حرفی زدم.چون منو سر کار گذاشتین?وای به حالتون.واقعا هیچوقت هیچوقت نمیبخشمتون اگه اینکارو کرده باشین.میخوام بخوابم.شبتون بخیر
Dokhtare nazzzzze divune. Sare kar chie. Didgaheto rajebe man gofti dg kholase. Shab b khyr
اخرش اینو گفت و من دیگه جواب ندادم.روم نشد بگم اخه تو عزیز منی جان منی آخه کار ثابت باید داشته باشی.آخه حسود من عزیز من .من اگه برم یونی که تا اخر پاییز که با تو اشنا میشم با کس دیگه ای نیستم اخه رفتی تو دلم با حرفات و مهربونیات.که از من نگرانتر بودیواسه جواب ارشدم.نمیتونم بگم دوست دارم ک.مثه تو راحت نیستم ک.اخه جون من منم میخوامت مهربون ترینم.
با مستر لاور یعنی استاد کلاسم خیلی پیش رفتم.تا حدی که خواست برای امتحانم همراهم بیاید و شیش ساعت تا اون شهر به فاصله ی چند سانتیه هم نشستیم و بارها دستش رو و ارنجش رو که بهم برخورد کرده بود حس کردم.میگه به خواهرش و خواهرزاده اش گفته اما به بقیه نمیتونه فعلا چیزی بگه.مخصوصا به مامانش ک مخالف دختربازی و خانوم بازیه و ممکنه فکرای بد در موردم بکنه.میگه من عشقشم عسلشم قندشم گوگولی مگولیشم.اصلا به چهره موجهش نمیاد که اینقدر احساسی باشه و ازین حرفا بلد باشه.فقط یه سال وو نیم از من بزرگتره و سی سالشه.دروغ چرا وقتی این حرفا رو میزنه ته دلم کلی ذوق میکنم اگرچه که اون دید منفیه پررنگ هنوز هم رو همه تصمیماتم هست و تا بحال جز شما و رسمی حرف زدن بهش هیچ حرف یا پیام عاشقانه ای نزدم.میگه اهل نماز و روزه اس و پدر و پدربزرگش همینطوری بودن.میگه همیشه دخترا بودن که بهش نخ دادن و ابراز علاقه کردن.خودش هیچوقت پا پیش نزاشته.اما حس میکنم خودشم خوشش میومده که ادامه بده به ماجرا.یعنی بدشم نمیومده که مورد توجه باشه.از دختر دهه هفتادی که باهاش قصد ازدواج داشته و اون در نهایت با نامزد قبلیش که یه مدت ولش کرده بود ک پرسیدم ناراحت شد اما من مکبورش کردم که ریز ماجرا رو برام تعریف کنه و کلی زجر کشیدم.میگه خط قبلیشو نمیخواد راه بندازه که دخترا ی قبلی که الان اسمشونو مزاحم میزاره دیگه باهاش نتونن تماس بگیرن.میگه سه هفته پیش بهشون گفته که من تو زندگیش پیدا شدم که احتمالش زیاده به قول خودش که با هم اکی شیم.همه این حرفا رو میزنه اما من بدبینم.میگه اولین چیزی که یه پسر از دختر خوشش میاد اون ظاهر دختره که تو یه نگاه از من خوشش اومده همون جلسه اول که ازش سوال پرسیدم.دوستاش همه مجردن بخاطر وضعیت شغلیه بد.میگه اون مستری که بهش میخوره که حداقل بچه پونزده ساله داشته عکس منو تو گروه تلگرام دیده و بهش گفته اگه من دختر خوبی ام بیاد منو بگیره.خودش خیلی اهل دوست دختر بازیه اما هیچی میگه زن ادم نمیشه.42 سالشه و هنوز پی خانوم بازیه.میگه ازین وضع خسته شده دکتر بهش قرصای ارام بخش داده و همش میخوابه.اون یکی دوستشم ک دندون پزشکه ده بیستا دوس دختر همزمان داره .نهوع اوره وضع این دختر و پسرای ما.همه با هم رابطه دارن .میگه به همه دخترا شک داره چون اکثرشون اهل مشروب و سکس بازی با پسران.میگه وقتی دانشجو بوده هم اتاقیاش از ترسش جرات نداشتن مشروب یا دختر بیارن.این حرفا رو میزنه اما یه بار که تنها رفته بودم تا براش ایمیلاشو ترجمه کنم یه چیزی گفتم خندید و ارنجمو محکم دو بار فشار داد.یه بارم قبلش گفت میخوام صداتو قبل نواب بشنوم که حالم خوب شه و اروم شم.استیکرای بوس میفرسته برام.که بعد همه ی اینا من قاطی کردم و بهش گفتم مشکل اخلاقی داره.و.برگشته میگه همه این حرفا بخاطر اینه که من بهت علاقه دارم و فقط به وصال فکر میکنم.اما تو ماشین که ازش پرسیدم هدف شما چیه یه مکث خیلی طولانی کرد و گفت هدف من پیشرفت شغلیه.در حال حاضر مدرسه و ماشینشو به قول خودش کل داراییشو پارسال از دست داره.نگفت هدفش منم.احساس میکنم چون از اول من گفتم قصدم دوستی نیست این راهو در پیش گرفته.یه جورایی مجبور شده بیاد به سمت ازدواج.در حالی که نه وضعیت مالی خوبی داره نه کار ثابت.بهش گفتم تا اخر اذر فزصت داره که کاراشو ردیف کنه.بابام به پسر بدون درامد ثابت اکی نمیده.میگه دنبالشه و هنوز به دانشگاها سر نزده.میگه خیلی خوشم اومد ازت که اون روز دستتو کشیدی و دختر سالم کمه تو این دوره زمونه یا اون روزی که رفتیم امتحان بدیم تا محل ازمون تو اون شهر با هم قدم زدیم و من ازینکه دستام بهش میخورد دست به سینه راه میرفتم.میگه دوستم داره و هر دفه بیشتر از من خوشش میاد.همه این حرفا رو میزنه همه این کارا رو میکنه و من بدبینم.میگه با فامیلاشون ارتباط صمیمی نداره در حالی که تو تبلتش دیدم که دخترخاله اش براش پیام زده بود جوووون و من بهش نگفتم که دیدم پیامو.نکنه عشق چشممو کور کنه و با وجود همه این بدبینیا و شرایط بد مالی بهش اکی بدم.اونم بخاطر یه مشت حرفای احساسی.اونم به دختری مثه من ک تابحال اجازه نداده کسی این همه بهش نزدیک شه و از خاانوادش بدونه و بگه.خدایا میدونم که احمقم و قانوناتو میشکونم اما کمکم کن تصمیم احساسی نگیرم.بتونم درست بشناسمش و اگه شرایطش اکی شد درست و منطقی تصمیم بگیرم.خودت که دیدی تا حالا در مقابل ابراز احساسات شدیدش چقدر مقاومت کردم.خدایا کمکم کن لطفا چشمام کور نباشه.نمیخوام قضیه لیلا واسه منم تکرار شه.تو ای خدا عشق واقعیه من تا همیشه هستی.پس کمکم کن عشقم
یک هفته پیش استاد کلاس مرتبط بت رشته تحصیلی ام پیامک زد.اولش در مورد این بود که به سایت فلان سر بزنید من اونجا تحلیلی گذاشتم.جالب اینجاست که روز اول که در مورد امتحان پرسیدم گفتش نمیدونم خیلی جدی .یه چند تا سایت معرفی کرد و ازین حرفا.جلسه دوم حتی به من نگاه های معنی دار هم نمیزد.اما جلسه سوم یعنی نزدیکیهای پایان دوره رایگان یهو پیامکای معنی دارش شروع شد.اولش با پیام در مورد امتحانم که رفته بود سرچ کرده بود یا از قبل میدونست.بعدش در مورد اینکه یه خاطر قامیلیت فلان جایی هستی و بعدش اینکه جذاب و با شخصیتی و کسی به جز پدر و مادرت تعهد داری یا نه و ازین حرفا.منم مثل ساده ها همینجوری دارم بهش اطلاعات میدم.در حالی که نمیدونم قصدش چیه.بهش گفتم که من اهل دوستی نیستم و نیستم و ازسن حرفا.اما الان مثه احمقا خودم سر حرفو وا کردم.اون فقط میگه بهم سوال بپرس.و تعریفای زیاد از حد میکنه و منم ساده میشم و هر چی میپرسه جواب میدم.میخوام بهش پیامک بدم که داریم اطلاعاتی میدیم به هم که خارج از رابطه استاد شاگردیه و داره جوری میشه که من نمیپسندم.داریم میشیم دوست اجتماعی.که منتظر پیاماشم.که منتظرم بگه بپرس و من شروع کنم.که خیلی موذیانه داره اطم حرف میکشه.
چشممان لوچ شد بس که به دایره ی ویدیوی در حال دانلود تلگرام و نقطه ی سفید رنگ داخلش زل زدیم.نقطه ای که کرم وار به دور دعیره ای معلوم میگرددو میگردد تا انتهایش را پیدا کند و بچسبد بهش تا در نهایت ویدیویی مورد نظر دان شود و از حالت فلش بودن به مثلث ارتقا یابد و ما با دیدن ویدیوهای انچنانی یا اینچنینی به وجد بیاییم حالت تهوع بگیریم نکات اموزشی نکات خنده دار انرژی مثبت انتقادات سیاسی و غیره و ذالک.و تا پر شدن دایره به این فکر کنیم که بیست و نه سال سن داریم و هنوز تنهاییم.که کار شب و روزمان شده همین فکرها.
که یهو یاد کلاس جدیدمان بیافتیم.به رویایمان با گیلانی پسر.به اینکه الان مثلا از در کلاس بیاید تو و ما تحویلش نگیریم در حالی که دلمان بد جور لک زده برای اغوشی که نصیبمان نشد و نخواهد شد.یا از این فکر خجالت زده شویم که دیروز در پراید الی خودمان را تجسم کردیم و چشمهای دوست داشتنی و مظلومش را داخل پراید اژانسی که ما را به منزل برد بارها و بارها به یاد اوزدیم.راستی ماشین آژانس پراید بود.انقدر حظورش و تجسم خیالش لذتبخش بود که یادم نیست ماشین چه بود.اقای گیلانی پسر بدجوری میخواهمت.دلم اغوش گرم و شانه هایت که مردانه بود که همان چیزی بود که میخواستم زا میخواهد.شانه های استاد هم همینطور مینمود و شانه های خیلیهای دیگر که همینطور میخواستم.اما هیچوقت اینقدر نطدیک نبودند.اینقدر قابل دسترس نبودند.اینقدر که فقط به اندازه ی نشستن یک انسان بینمان فاصله باشد.اینقدر که قصدمان رسیدن به شانه های یکدیگر باشد.که قصدمان پیدا کردن این شانه ها باشد.اینقدر واضح و بی الایش.راستی چرا هیچوقت زنگ نزدی.نفهمیدی که میخواستمت که پسندیدمت.چرا نظرت عوض شد.چرا به نون گفتی حالم طوری نبود که بتونم بهش زنگ بزنم.چرا گفتی از من خوشت اومده اما زنگ نزدی.من منتظرت بودم گیلانی پسر...
خبر خوب اینکه دو تا هدف جدید دارم.یکیش کلاسیه که دارم میرم یه روز در هفته و مرتبط با رشته امه.و قراره که پولدار شم به زودی .و هدف دومم هم که مرتبط میشه با همین کلاس.تلاشمو میکنم.تمام تلاشمو.برای یه جور دیگه بودن باید یه جور دیکه رفتار کرد.خوب اگه بخوام مثه قبل رفتار کنم میشم همون ادم سابق.فک کنم امسال قراره اتفاقای خیلی خوب بیافته .چون خخودم دارم تلاش میکنم و دیگه رو کمک کسی حساب نمیکنم.رو حرفا و قولهای بقیه.رو حرفای کسایی مثه اقای عتیقه یا کدو یا عاشق پیشه یا حتی ف که همه اش برام خوبی خواسته و انرژی مثبت بیخودی داده همیشه.فقط و فقط به خودم تکیه میکنم.که امسال ثابت کردم میتونم و دو تا حرکت خوب زدم.یکی ش رتبه نسبتا خوبم تو ارشد و اون یکی جواب مثبت به پیشنهاد نون.میدونم امسال قراره پول و کار و عشق به سمتم سرازیر شه.که قراره الگوی کوچیکترا بشم و موفقیتامو باهاشون تقسیم کنم.که قراره امسال سنگی بشم اما نه ااز نظر احساسی.سنگی در برابر مشکلات.اشکالی هم نداره که این وسط بخاطر کارهام بعضیا بد قضاوتم کنن چون وقتی نتیجه رو ببینن خودشون میان سمتم و پشیمون میشن.
جهانبخش داره میگه لبخند بزن دنیا اینجوری نمیمونه تو دنیا رو تکون میدی اینجوری که دل بستی این حرف کمی نیست که ما عاشق هم هستیم.امیدوارم منم حس خوب عشقو به زودی تجربه کنم.
تو این کتابی که دارم میخونمش یکی از راههای تسکین درد یا عصبانیت و غم نوشتن نامه های هیولایی هستش.نامه هایی که قرار نیست کسی بخوندش و قراره سوزونده بشه.منم ازین نامه ها زیاد مینویسم البته اینجا ولی نمیسوزونم.
چند روز پیش با بچه های دبیرستان رفتیم خونه ی یکیشون.ف که افسردچی از سر و صورتش میباره و کلی ادعای باکلاسی دارم.اونم با نشون دادن عکسای زمان مستی به بچه ها.کیف میکنه از زمان مستی حرف میزنه و دو بسته سیگار کشیدن توی دوازده ساعت رو اخر کلاس میدونه.میگه از فلانی خوشم نمیاد چون کاملا عکس خودشه.از زدن حرفای انچنانی لذت میبره و از نشون دادن عکسا و کارای اونچنانی.میم رو که میدونم معذب میشه و اکی رو نمیدونم.و همینطور نون رو.که همش تذکر میداد مجرد اینجا نشسته بسه ازین حرفا نزنین.واو هم که شوهرش سرهنگه و مجبوره بخاطر کار شوهرش مراعات همه چیو بکنه.خلاف چیزی که دوس داره اما تو این جمع خوب خودشو رو میکنه.نمیدونم شایدم داره بلوف میزنه.اما خیلی بده که اجازه میده جلو پسر چهار ساله اش که عین باباش مظلومه بچه ها اون حرفا رو بزنن.نمیدونم من چه سنخیتی با این بچه ها دارم که همش دعوتم میکنن و مجبورم بپیچونمشون.اما اینبار که نوبت نونه بدون رودربایستی میگم که دوس ندارم این جمعا رو.که هم خودشون معذبن جلوی منو در حال عذر خواهی ان.هم من سختم میشه.ازون جمع با میم خیلی راحتم.خوب به حزف ادم گوش میده و حس خوب راحتی رو بهم میده.و کمی هم با نون.البته خیلی داره عوض میشه بخاطر شوهرش یا شایدم خودش میخواد اینجوری باشه.
بامزه بود که یچه ها بعد هر حرفشون ازم عذر خواهی میکردن.انگار مجبور بودن منم باشم باهاشون.ف یه حس بدی میده بهم و احتمالا منم همین حسو بهش القا میکنم.میگفت از کسی که بدم میاد اصلا باهاش حرف نمیزنم.چشمای مست وحشتناکی داره.
نیمرخ این مجریه خیلی شبیه جواد رضویانه.حرفم نمیزنه بفهمم هست یا نه.بعله مثه اینکه خودشه تو یه برنامه ی جدی!مسخره جدی حرف زدنشم مسخره است.
با کدو سر و سنگین حرف میزنم که روش زیاد نشه.بدیش اینه که کاراشو زیر زیرکی انجام میده و من بیخبر میمونم.تمام تلاششو میکنه که با هام صمیمی شه تا همون بی ادبیای سابقشو شروع کنه.
ف امروز اومده میگه امسال که روز ه تو داری میگیری و نماطاتو سر وقت میخونی قزاره حاجت روا شی!!!